گوشهلبامروکشیدمولبخندمزدم!
سرمروبالانیاوردمتاچشمامرونبینه!
آخههمیشهاعتقادداشتچشمهاحالآدمرونشونمیده!
گفتم: سلام!
گفت:سلامعزیزم!!
زودیازکنارشردشدم
صدازد: آرام،خوبموقعایرسیدی!
تازهچایزعفروندمکردم بریز توی اون دو تا. !
چیمیگفتیدبهش؟
خندیدموبرگشتمبهشنگاهکردموگفتم:ماگ
خندید
پشتمیزنشستمکنارش
گفت: حالااینشد!
چیبودباباسگرمهات تو هم بود!
تبلتشروبازکردونشونمداد
گفت: تصمیم گرفتم درست کردن این دمنوش ها
که مد شده را یاد بگیرم!
باخندهگفتم: باباییشماتوچهحالوهوایی.!
با لبخند گفت: چهدیدی،شایدبهسرمهوایاینزدبرمکافیشاپبزنم!!
یکمازچاینوشیدودرحالقورتدادنجدیگفت:فعلادارمیادمیگیرم!
بهچشماشنگاهکردمقهقهبلندیزدم.
گفت: خودمونیم،منحالوهواتروعوضکردم!
گفتم: نهباباجونخیلیحالمبدنبود،آخهاتفاقمهمینبود
نمیدونمچرایهکمگرفتهشدهبودم.!
گفت: میدونی بدیبزرگشدنچیه؟!
میدونیمخیلیمهمنیستولیخوبراحتداغونمیشیم!
برعکسبچگیامونکهحتیفکرمیکردیممهمهست،
یکساعتگریهمیکردیموبعدتموممیشد.!
اصلامابزرگترهاشمابچههارودرحینبزرگشدن اشتباهتربیتمیکنیم!
مجبورتونمیکنیم کارهاورفتارهاخاصیروبهنحوهاحسنت،
اونهمبستهبهمدجامعهیادبگیریدوبایدبرگبرندهماباشید.!
نفسعمیقیکشیدوگفت: ایبابا!شماهاهمهمیشهفکرمیکنیدبهاینواوننرسیدبایدسگرمههاتونبرهتوهموهیزانویغمبغلبگیرید!
بعدش همهمشبگیدیادطفولیتبهخیر،آخهاینطوریااونطوربود!( بااینجملهیکلبخندملیحنشسترویلباش)
بهعمقچشماشعمیقانگاهکردمومنهملبخندزدم
چایرومزهمزهکردم،تلخیشبهکاممنحسشیرینی میداد!
گفت: عزیزمهشتادسالاززندگیمگذشت،فقطیکحسرتدارم.!
گفتم: اوهمنهمینحالاهمکلیدارم!!!!!
ادامهداد:حسرتمناینهکههمیشهفکرکردمکلیحسرتدارمو